آنقدرها مهم نیستم که کسی بخواهد چیزی از من بداند!
هر چه مهم بود را نِوِشتهام و هر آنچه فکر کردی باید بدانی را در شعرهایم خواندهای
“حامد” مرا خواند او که دیگر نیست اما نبودم هیچگاه
و “نیازی” به من ارث رسید که نخواستَمَش هرگز
معجونیام از نبودن و نخواستن
همین وضع برایم کفایت میکرد تا با شعر بروم به گُم آباد!
و از آن روز دیگر،
من؛ تعبیرِ عامیانهی عشقم!
همین…
حامد نیازی