اِی ناب،نایاب
مَباد آن دَم
که آنگونه مشغولت نباشم
که بدانم روز است!
که بفهمم شب شد!
آرزویم نوشیدنِ عطرِ توست
گلبوته‌ی شب‌بو
سَر بگردان، ساقه‌ی تُردِ بابونه
به سویَم بیا، غنچه‌ی سپید شناور در جوی
که این دیدار
این وَصل
فصلِ شِگرفِ روییدنِ باران است
بر شاخسارِ اَبری عَقیم
من آن آفتابگردانم،
که گذشته‌ام از آفتاب و
سجده به باران میکنم!

برش شعری از کتابِ:

رنگ صدای تو آبی بود

 

Hamed

Hamed

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نوزده − سیزده =

درباره من

آنقدر‌ها مهم ‌نیستم که کسی بخواهد چیزی از من ‌بداند! هر چه مهم بود را نِوِشته‌ام و هر آنچه فکر‌ کردی باید بدانی را در شعرهایم خوانده‌ای “حامد” مرا خواند او که دیگر نیست اما نبودم هیچگاه و “نیازی” به من ارث رسید که نخواستَمَش هرگز معجونی‌ام از نبودن و نخواستن همین وضع برایم کفایت ‌‌می‌کرد تا با شعر بروم به گُم آباد! و از آن روز دیگر، من؛ تعبیرِ عامیانه‌ی عشقم! همین…