چنان در آغوش گیرمت
که نَشت کنی در من
آهسته،آهسته
چون ساغری تُهی شوی از خویشتن
و اگر از دلتنگی هیچ مگویی
به باد بسپرمت با بغض
چون پَری جا مانده از ققنوس
به آتش جانم چو اَندر شوی
هزار عشق از تو زاده شود
ناگه چنان گُر گیرم از تو
که هزاران باران خاموشیام را نتواند دید
شُستَنم را نتواند خواست
آه…
بُرشِ شعری از کتابِ:
یک اتفاق ساده