برای زنی که دوستش دارم از زیباییاش نگویید یا از آتش یا عشق! برایش از باران،مه،دریا و رنگینکمان نگویید! از رویا،پاییز،آغوش و بوسه هم! زنی
با چشمهای بسته
نامش را
بر برگِ تاک مینویسم
گَس چون شراب!
“شعر”
معشوقهی من
برای زنی که دوستش دارم از زیباییاش نگویید یا از آتش یا عشق! برایش از باران،مه،دریا و رنگینکمان نگویید! از رویا،پاییز،آغوش و بوسه هم! زنی
مرا صدا بزن به نام کوچکم که در دهان کوچکت شکوفه میدهم بهار میشوم مرا بخوان به سان شعر سبز بیشهها به رنگ سرخ
با من به کدام زبان سخن گفتهای؟ که این گونه هیچ کلامی را جز از نای نازک تو درک نمیتوانم گفت و هیچ صدایی را
عشق تو چون خداست همهجا هست و همهچیز از اوست به هر سوی که مینگرم جهانم از تو آکنده است و به هر سمت که
نشانِ تو را از هر کس میگیرم به اوج به محفلِ اَبرهای طویل اشاره میکند مگر از آسمان میآیی؟ بگو کیستی که از خشخش برگهای
صبحگاهان یکی از خاطراتت که بیش از همه دوستش میدارم بیدارم میکند برایم شعری تازهدم میریزد مینوشم دوستت میدارم و زندگی اینگونه برایم از نو
در فکرم چه میگذرد؟ آنچه تو بیاندیشی در چشمهایم چه پیداست؟ آنچه تو ببینی از لبهایم چه میچکد؟ آنچه تو را سیراب کند در گوشهایم
از سکوتِ پیشِ از تو،تا سرودِ آمدنت راهیست بس طویل که در آن پاهایم مرا و من نیز دل را جا نهادیم پس میخوانم تو
کلیه حقوق متعلق است به حامد نیازی – آرت دیزاین