آنقدرها مهم نیستم که کسی بخواهد چیزی از من بداند
هر چه مهم بود را نِوِشتهام
یا آواز کردهام
هر چه زیبا بود را
خواندهای یا لبخند زدهای
حامد مرا خواند آن که دیگر نیست
اما نبودهام هیچگاه
و نیازی به من ارث رسید
که نخواستَمَش هرگز
معجونی از نبودن و نخواستنم گویا
همین وضع کفایت میکرد تا با شعر بروم به گُم آباد!
از آن روز دیگر من،
تعبیرِ عامیانهی عشقم!
همین…
حامد نیازی